بر همین اساس، بسیاری از پژوهشگران، مفهوم «جهاد اقتصادی» را دنباله مفهوم «الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت» و شاید محوریترین مؤلفه آن ارزیابی کردند.آنچه از پی میآید، گفتوگویی است با سیدمهدی زریباف، رئیس مرکز مطالعات مبانی و مدلهای اقتصادی درباره پیش زمینههای مفهوم «جهاد اقتصادی» و نسبت آن با اقتصاد اسلامی، دولت اسلامی و الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت.
- پیش از بحث درباره مفهوم «جهاد اقتصادی»، نخست لازم است تا به پیشزمینههای آن بپردازیم. این پیشزمینهها از آن جهت اهمیت دارند که ما را با فرایند کنونی اقتصاد در ایران معاصر و آسیبشناسی آن مواجه میگردانند. بیتردید مفاهیمی از این دست، ناظر به بررسی، تحلیل و آسیبشناسی فرایند موجود اقتصادی است. نظرگاه و تحلیل شما از این فرایند و در نهایت، درباره مفهوم «جهاد اقتصادی» چیست؟
اگر از من میخواهید که درباره آنچه مدنظر مقام معظمرهبری در ارائه و بیان این مفهوم «جهاد اقتصادی» بوده، سخن بگویم، صرفا میتوان حدسهایی زد و بیتردید دلایلی هم در این مورد وجود دارد، کما اینکه خود ایشان هم نکاتی را ذکر میکنند که قابل تأمل است. ایشان در موضع رهبری یکی از رسالتهایی که دارند، اوضاع بینالمللی را رصد میکنند و جایگاه ایران را در این مقطع ویژه ملاحظه میکنند. نکته دیگر آنکه ایشان صرفاً مسئله را در فضای سطحی نمیبینند بلکه نگاهی استراتژیک به آن دارند. وجه دیگری که قطعاً در نامگذاری سالها و جهتگیریها میتواند مدنظر ایشان باشد، اوضاع داخلی است؛ یعنی مسائل، آسیبها و چالشهایی که نظام در فرایند پیشرفت خود با آن روبهروست اما اینکه «جهاد اقتصادی» چه جایگاهی دارد، باید اشاره کنم که ما اول باید رویکرد خود را به اقتصاد مطرح کنیم. به این مسئله دوگونه نگاه میتوان داشت؛ یکی نگاه عرفی و متعارف است به آنچه آن را اقتصاد میگوییم. به این معنا که از این منظر، مسائل اقتصادی را رصد کنیم و بعد به این نتیجه برسیم که مثلا چون رشد اقتصادی ما پایین است، بنابراین ما نیازمند تلاش مضاعف و بیشتری در قالب «جهاد اقتصادی» هستیم. نگاه دیگر این است که اصلا اقتصاد را از منظر دینی (اسلامی) بنگریم. درست است که اقتصاد امری معیشتی و مادی است؛ اما آن را از منظرهای گوناگون میتوان دید. به نظرم مفهوم جهاد اقتصادی، از آموزهها و مفاهیمی است که در این نگاه دوم از اقتصاد میگنجد.
- پس برای روشن شدن مفهوم «جهاد اقتصادی» باید به تعریف «اقتصاد اسلامی» روی آوریم، چراکه از دید شما «جهاد اقتصادی» در چارچوب ادبیات اقتصاد اسلامی قابل طرح است.
اینکه «اقتصاد اسلامی» چیست، بحث مناقشهبرانگیزی است که در اینجا قصد ورود به آن را ندارم اما به هر صورت معتقدم که در تفکر اقتصاد اسلامی، عدالت، محور است. به نظرم در تفکر اسلامی اقتصاد عبارت است از؛ ایجاد توازن حقمدار در معیشت و زندگی از حیث ایجاد بینیازی. به بیان دیگر آنچه موضوع بحث در اقتصاد است، متوازنسازی بین امکانات و نیازهاست. در نظام خلقت، همواره تعاملی بین امکانات خدادادی و نیازهای موجود هست. البته اینها نسبی هستند؛ یعنی به هر موجودی که در این دستگاه عظیم خلقت هست، میتوان یک بار از حیث امکاناتی که در اختیار دارد، نگریست و یک بار هم از جهت نیازهایی که دارد. اینها با یکدیگر ارتباط دارند و اصلا مفهوم مبادله در اقتصاد از همین جا آغاز میشود. مبادله برای این صورت میگیرد که نیازی رفع شود. منتها این نیاز به کمک امکاناتی که در اختیار است، رفع میشود. اگر این تبادل عادلانه باشد، نظام متعادل است اما اگر ناعادلانه باشد، توازن سیستم به هم میریزد. وقتی توازن به هم خورد، به نظرم، بسیاری از مشکلات در عرصههای دیگر زندگی هم بهوجود میآید. بنابر این، فلسفه اقتصاد اسلامیای که من از آن صحبت میکنم، به عدالت باز میگردد.
- در اینجا به بحث مهم دیگر که دولت اسلامی باشد میرسیم؛ به این معنا که چنین دولتی چگونه و با چه سازوکار (مکانیسم)هایی میتواند، مابین امکانات و فرصتها و نیازهای شهروندان توازن ایجاد کند تا عدالت که فلسفه و هدف «اقتصاد اسلامی» است، محقق شود؟
این (توازن عادلانه) هم میتواند در عرصه کلان باشد و هم در عرصه خرد. در عرصه خرد، در رابطه فرد با فرد یا فرد با نهادهای اجتماعی آشکار میشود و در عرصه کلان هم در جاهایی مثل نظام بودجهریزی کشور. بنابراین، جایگاه دولت در عرصه «اقتصاد اسلامی»، مدیریت توازن مابین امکانات و نیازهاست؛ البته امکانات و نیازها سطوح گوناگونی دارد.
- در این میان نحوه ورود دولت(اسلامی) به این عرصه چه شکلی پیدا میکند. آیا با 2 شکل مرسوم آن در جهان معاصر، یعنی ورود لیبرال و ورود سوسیالیستی دولت به عرصه اجتماعی، ارتباطی پیدا میکند؟
تفکر مبتنی بر «اقتصاد اسلامی» کاملا مستقل است و جفاست که برای شناخت آن به سراغ 2 مکتب لیبرالیسم و سوسیالیسم برویم.
همانگونه که گفته شد نگاه اقتصاد اسلامی، ایجاد توازن است مابین امکانات و نیازها. این توازن سطوح مختلفی دارد؛ در سطح خانواده، در سطح ملی و در سطح بینالمللی. گاهی وقتها هم با امکانات بالقوه و بالفعل و نیز نیازهای بالقوه و بالفعل رویاروییم. مهم این است که امکاناتی را که خداوند در عالم خلقت قرار داده است، به طور منطقی توازن بخشیم. برای مثال، به جای اینکه نگاهمان این باشد که سازمان خود را بهگونهای مدیریت کنیم که دیگران از آنچه میخواهند، برگردیم و ببینیم که چه داریم و چه میخواهیم؟ در واقع اصل آن نگاه درونزا به رشد و توسعه است، نه آنکه دیگران شاخص ارزیابی برای ما بگذارند. ما باید برای ارزیابی خودمان شاخص تعریف کنیم. به نظرم همه این بحثهایی که تاکنون شد برای روش شدن مفهوم «جهاد اقتصادی» مفیدند. به هر روی، «جهاد اقتصادی» در وهله اول یک مفهوم بومی است. «جهاد» یک تلاش هدفمند با توجه به محدودیتها و امکانات در دسترس است. جهاد یک مفهوم فرهنگی- اقتصادی است و صرفا به این معنا نیست که فرضا من برای خودم درآمد کسب کنم.
- «جهاد» در مفهوم دینی خود نوعی نبرد و ستیز است؛ خواه با «خود» خواه با «دیگری» که دشمن باشد. آیا در مفهوم «جهاد اقتصادی» هم میتوان این نبرد را بهگونهای سراغ گرفت؟
بله. از این منظر، جهاد تلاشهایی است برای رسیدن به قلههای پیشرفت به خاطر - احتمالا- محرومیتهایی که دشمن ایجاد خواهد کرد؛ مثلا در شرایط تحریمی که ما داریم، ما میگوییم که برای رسیدن به هدفهایی که داریم، باید انرژی هستهای داشته باشیم، بنابراین برای داشتن آن، هزینه هم باید بدهیم. یکی از هزینههای آن تحریم است؛ چرا که ابرقدرتها به دلایلی، خواهان پیشرفت ما در این زمینه نیستند. خب در این وضعیت(تحریم) چه باید کرد؟ آیا باید عزت و شرف خودمان را بر باد دهیم؟ مسلم است که نه. در اینجاست که باید [دولت اسلامی] به ملت تکیه کند و در واقع به امکانات درونی خود بازگردد.
- آیا مقصودتان این است که مفهوم «جهاد اقتصادی» برآمده از 2 نگاه بیرونی- درونی است؛ نگاه بیرونی که وضعیتی تدافعی نسبت به شرایط جهان معاصر را رقم زده و نگاه درونی که به نوعی ایجابی است و در واقع تأییدی است بر - به تعبیر شما- امکانات درونزای بومی؟
نکته خوبی را مطرح کردید. این را میتوان گسترش داد. «جهاد اقتصادی» به تعبیری فرصتسازی است از طریق تهدید بیرونی. ببینید، ما غالباً «تحریم» را به مشکل تبدیل میکنیم. حال مقاممعظم رهبری- که در این مورد بسیار هوشمندانه عمل کردند- این مشکل را به فرصت تبدیل میکنند. همانگونه که خود ایشان مطرح کردند، مقصود از «جهاد اقتصادی» بهرهورسازی تولید داخلی است. به نظرم این مسئله در کنار «هدفمندسازی یارانه» آن تهدید را به فرصت تبدیل خواهد کرد. این بیان «جهاد اقتصادی» از یک سو، به تولیدکننده علامت میفرستد که در تولید کالا، کیفیت و استاندارد بالا را در نظر داشته باشد و از آن سو به مصرفکننده هم میگوید که کالای ایرانی بخرد.بنابر این «جهاد اقتصادی» هم تولیدکننده و هم مصرفکننده را در عرصه جهادی وارد میسازد. پس آن تهدید بیرونی که در مبادلات بینالمللی فشار وارد میآورد، در داخل به فرصت تبدیل میشود و به عنوان جهاد مقدس از آن تعبیر میشود که البته ریشههای دینی عمیقی هم دارد.
- با این حال شما مبنای پیدایی و حرکت مفهوم «جهاد اقتصادی» را تهدید بیرونی میدانید و معتقدید که این تهدید به فرصتی برای توجه به توسعه درونزا دامن زد. اما آیا خود همین تحلیل نوعی غفلت از زمینههای بومی و درونی و فرافکنی مشکلات به بیرون نیست. از سوی دیگر به فرض اگر شرایط تهدیدآمیزی وجود نداشت، آیا باز همچنین مفهوم «جهاد اقتصادی»زاده میشد. به نظرم مطابق با تحلیل جنابعالی خیر؟
نکته من چیز دیگری بود. ما قطعا چالشها و آسیبهای جدیای در درون داشتهایم. اینکه ریشه آنها در کجاست، بحث زیادی هست؛ شاید به نظام اقتصادی، روابط اقتصادی یا فرهنگ اقتصادی ما بازگردد. ما مفروض میگیریم که چنین مشکلاتی در درون وجود دارد اما اشاره کردم که ما تهدیدهای بیرونی را برای حل این چالشها و مشکلات به فرصت بدل کنیم. در واقع از این عامل بیرونی برای تحریک جامعه جهت ایستادن روی پای خودش استفاده میکنیم. خود این نگاه که توسعهیافتگی را رسیدن به شاخصهایی میداند که مثلا صندوق بینالمللی پول در نظر دارد، بیمار است. این دیدگاه را باید اصلاح کرد. لذا ما اصلا باید پیشرفت و توسعه را دوباره تعریف کنیم. ما نگاهمان به اقتصاد، انسانی است. اقتصاد برای بینیازی انسان است نه برای استثمار دنیا.
- توسعه ابعاد گوناگونی دارد؛ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و... و پژوهشگران، توسعه همهجانبه را ناظر بر همه ابعاد آن دانستهاند. نکتهای که در اینجا میخواهم در ارتباط با بحث «جهاد اقتصادی» به آن اشاره کنم، چگونگی پیوند این مفهوم (توسعه) با مفهوم الگوی پیشرفت اسلامی- ایرانی است. آیا عنوان شدن مفهوم «جهاد اقتصادی» و اولویتدهی به آن میتواند، اشاره به مقدم بودن بعد اقتصادی الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت بر ابعاد دیگر آن داشته باشد؟
به نظرم این طور میآید. اقتصاد در مرز میان مادیات و معنویات قرار گرفته است و سایر رشتههای علوم اجتماعی این ویژگی را ندارند. به همین دلیل اقتصاد موضوعی پیچیده است. در اقتصاد غرب، امروزه نظریهپردازان بزرگ، بحث سرمایه اجتماعی را مطرح میکنند، به این دلیل که متوجه شدند هر چه مباحث اقتصادیشان را بر مباحث مادی بنا میکنند، یک وجه آنکه رابطه انسانی باشد، مغفول میماند و این مسئله حتی به رشد مادی هم صدمه میزند. از این رو، عنصری به نام «سرمایه اجتماعی» را وارد محاسبات خود کردهاند. آنها میگویند اگر بخواهیم هزینه مبادله را پایین بیاوریم، باید سرمایه اجتماعی را افزایش دهیم؛ مثل مسئولیتپذیری، تعهدات و شفافسازی. اینها ظاهرا جزو مسائل اقتصادی نیستند اما زیرساختهای اقتصاد را میسازند، حتی اخیرا مبحث سرمایههای معنوی که ما از آن به ایمان تعبیر میکنیم، مطرح شده است. شاید بتوان گفت که از این زاویه هم جهاد اقتصادی معنادار است.
- اگر ایمان، به بحث جهاد اقتصادی معنا میبخشد، جایگاه آن در این بحث کجاست و چگونه و از چه طریقی کارکرد خود را انجام میدهد؟
بحثی که اکنون میخواهم مطرح کنم، بیشتر در قالب همان منظر اولی است که در آغاز صحبتهایم به آن اشاره کردم. از این منظر، جهاد اقتصادی مفهومی است که میتوان اسم آن را سرمایه معنوی یا سرمایه اجتماعی گذاشت. در واقع مقصود از بیان مقام معظم رهبری در ارتباط با جهاد اقتصادی این است که بیاییم این سرمایه اجتماعی را در روابط، تصمیمگیریها، عملکردها و تفکر اقتصادی تزریق کنیم. این روح جهادی در امر اقتصاد باید در تمام سطوح جامعه سریان پیدا کند.البته این سرمایهاجتماعی (جهاداقتصادی) ظهور مادی هم خواهد داشت. به این صورت که نرخ رشد کشور افزایش مییابد و بسیاری از نیازها رفع خواهدشد، اگر این را در مسیر تصمیمگیریهای اقتصادی خود بگنجانیم. بنابراین اگر این بحث را در ادبیات متعارف اقتصادی قرار دهیم، از آن میتوان به سرمایهاجتماعی تعبیر کرد اما اگر آن را در ادبیات اقتصاد اسلامی قراردهیم، خیلی معنادارتر میشود.
- پس شما بیشتر این بحث (جهاداقتصادی) را از منظر دوم مینگرید نه صرفا یک سرمایهاجتماعی.
همینطور است؛ چرا که من معتقد به تفکر استقلالی در حوزه اقتصاد هستم. به این معنا که ما باید از موضع استقلال به موضوع نگاه کنیم؛ نه آنکه آنها (غربیها)، آن را برای ما تعیین کنند.
- باتوجه به نکاتی که درباره جهاداقتصادی مطرح کردید، به نظر میرسد که اتفاقا این مفهوم در هر دومنظر مورد اشاره شما - در آغاز بحث- دیده میشود. به این معنا که این دو منظر در بحث جهاداقتصادی با یکدیگر مرتبط میشدند و شاید هم منظر سومی را تولید کنند که در بحث «جهاداقتصادی» پیوندگاه آنها باشد.
یعنی منظورتان این است که بین این دو منظر آشتی برقرار میشود.
- به نظرم خواهناخواه منطق بحثی که شما مطرح کردید به این سمت پیش میرود؛ یعنی وقتی ما از اقتصاد اسلامی حرف میزنیم و به آن پایبند میشویم، نیازمند نگاه خاص جامعهشناختی، انسانشناختی و هستیشناختی هستیم که در فرهنگ اسلامی یافت میشود. بنابراین، خود همین نگاهها و به تعبیری سرمایههای معنوی و فرهنگی باید در چنین بحثی مفروض گرفته شوند.
البته من اصطلاح «سرمایهاجتماعی» را خیلی قبول ندارم. الفاظ معانی خودشان را دارند.
- من این نکته را در ادامه منطق بحث شما مطرح کردم.
درست است؛ اما توجه به این نکته هم لازم است که الفاظ در دستگاههای تحلیلی معانی خاص خود را دارند مثلا وقتی از جهاد در تفکر اسلامی صحبت میشود، عینا همانی نیست که در اندیشه غرب از آن برداشت میشود. بهترین کار این است که هر واژهای را در بافت و جایگاه خودش معنا کنیم. بنابراین اگر از جهاد حرف میزنیم، باید آن را در دستگاه مفهومی فرهنگ اسلامی دید اما الفاظ، ارتباط هم با یکدیگر دارند. از اینرو، حرفم این بود که اگر بخواهیم «جهاد اقتصادی» را در دستگاه تحلیلی و معرفتشناختی غرب ببینیم، باید آن را در حیطه سرمایهاجتماعی قلمداد کرد.
- نکته مورد اشاره من این بود که - بنا به گفتههای شما- دولت اسلامی که وظیفه توازن بخشی میان امکانات و نیازها را دارد، خواهناخواه برای این منظور، نیازمند سرمایههای اجتماعی است.
در واقع، ما این مسئله را به کمک تهدید بیرونی در داخل تحریک میکنیم. ممکن است بتوان این پرسش را مطرح کرد که روش بحث شما ناشی از این امر است که در بیرون به دلیل روابط بینالملل اتفاقی رخ داده و در نتیجه آن، ما هم به این فکر افتادهایم که در داخل تغییری ایجاد کنیم. فرض کنید تهدیدی نبود و شرایط بینالمللی کاملا مهیا بود، آیا باز نمیشد مفهوم جهاداقتصادی را مطرح کرد؟
- اتفاقا چند پرسش قبلی من هم همین بود.
ما در اینجا باید ببینیم که فرهنگ جامعه ما به چه چیزهایی حساس است. ما در کشوری زندگی میکنیم که فرهنگ آموزشی ما بهنحوی است که وقتی میخواهند برای مثال به بچه کلاس اول حرف «ب» را یاد بدهند، میگویند «بابا آب داد». این یک فرهنگ مصرفی تنبل پرور و تکیه بر دیگری است. در حالی که اکنون باید گفت، این بابایی که زمانی آب میداد، امروز نمیتواند آب بدهد. این به آن معناست که باید تلاش کرد و روی پای خود ایستاد.
باید هزینه پیشرفت را داد. نمیتوان با اتکا به اینکه من یک کشور نفتی هستم، فرهنگ اشرافی، تجمل، تنبلی و بیکاری را ترویج کرد. به هر حال فرهنگ عمومی جامعه ما نیازمند تحریک بیرونی است؛ اما ایکاش اینطور نبود. این به رابطه میان فرهنگ و اقتصاد برمیگردد ما در حوزه فرهنگ اقتصادی مشکلات زیادی داریم. این مشکل در زندگی مردم بازتاب دارد، نه در دانشگاهها؛ زیرا اقتصاد در زندگی مردم جاری است. ما چقدر به آموزش اقتصاد در خانوادهها توجه کردهایم؟ این هم یک وجه نگاه مقام معظم رهبری است. ما ریشههای مشکلات اقتصادیمان بسیاری مواقع، اقتصادی نیست، بیشتر فرهنگی است.
- ساختارشکنی فرهنگ «بابا آب داد» یک نتیجه ناگزیر در سطح کلان اجتماعی و سیاسی نیز بازتاب پیدا خواهد کرد. به این معنا که از سلطه «دیگری بزرگ» که دولت باشد، کاسته میشود. به بیان دیگر؛ دولت، نقش پدرسالاری نخواهد داشت. این آیا به نقش حداکثری دولت در مفهوم اسلامی آن خدشه وارد نمیسازد؟
درست است؛ اما- همانگونه که اشاره شد- این واژهها بارمعنایی خاص خود را دارند. چه دولت فربه باشد و چه غیرفربه، مهم نیست بلکه باید دید که وظیفهاش چیست و متناسب با وظیفهاش چه کرده است؟ بحث از اینجا وارد نظام مدیریت اقتصادی و اجتماعی میشود. چه دولتی میتواند این اهداف را دنبال کند. آیا دولت باید مثلا بر قیمت پرتقال نظارت کند یا باید نگران مخازن نفتی برای صدسال آینده باشد؟ این بحث مهمی است. مخازن نفتی ما تا کی قابل استحصال هستند؟ از آن طرف اگر ما ذهنیتسازی کنیم که اگر قیمت پرتقال بالا رفت، دولت را مقصر بدانیم، این نیز اشتباه است. هم دولت که این ذهنیت را در مردم پرورش داده مقصر است و هم ما که این نوع توقع را از دولت داریم. پس باید نهاد دولت را مبتنی بر وظایفی که برایش طرح میکنیم، اندازه بگیریم. بنابراین ما در مباحث نظری اقتصاد مشکلات پیچیدهای داریم.
- پرسش قبلی من که مرتبط با کوچک شدن حجم دولت بود، به یک پرسش دیگر نیز دامن میزند؛ اشاره کردید که دولت اسلامی باید بر چگونگی توازن میان امکانات و نیازها نظارت و مدیریت کند. سوال این است که حد دخالت دولت در این حوزه تا کجاست؟
سوال خیلی خوبی است. اگر نگرش دولتی ما مدیریت توازن باشد، باید ببینیم که اندازه دولت چقدر بوده و میزان کارکرد آنچه اندازه است؟
سوال پیچیدهای است. با یک مثال آن را توضیح میدهم. اگر مسابقه فوتبال را در نظر آورید، این مسابقه بازیکن، تماشاچی، زمین، مربی و قانون و قاعده دارد. همه اینها برای انجام بازی است. فرض کنید که این بازی، بازی اقتصاد باشد. در اینجا دولت- به نظر من- جایگاه داور را دارد. داور، بازیکن نیست ولی در بازی اقتدار دارد. بازی با داور شروع میشود و با داور ختم میشود. داور، قدرت تصرف دارد؛ اما این قدرت در جهاتی براساس قوانین بازی محدود است و در جهاتی دیگر، کل بازی را میتواند منحل کند.
- آیا این دولت اسلامی میتواند در نیازها و امکانات دخالت کند. به این معنا که نیازهای تازهای طراحی کند برای شهروندان و امکانات جدیدی پدید آورد؟
بله، از طریق این نوع مدیریت، میتواند. معتقدم که وقتی مدیریت توازن اتفاق میافتد، در واقع امکانات بالقوه بالفعل میشود و نیازهای بالفعل پاسخ داده میشود. بنابراین، نیاز و امکان یک قاعده عمومی در نظام تکوین است؛ اما دولت اسلامی در مدیریت آن نقش ایفا میکند. بنابراین، اگر دولت نقش مدیریت توازن را برعهده گیرد، نیازها و امکانات جدیدی تولید میشود؛ ولی همچنان متوازن است.
- این نحوه دخالت و مدیریت دولت (اسلامی) چگونه میتواند ضامن دو اصل مهم رقابت و آزادی افراد در فعالیتهای اقتصادیشان باشد؟
اینکه رقابت و آزادی اقتصادی چیست،خود یک بحث مفصل است. اما وقتی از دولت در تفکر اسلامی سخن میگوییم، قاعدتا رقابت و آزادی هم باید در چارچوب تفکر اسلامی باشد. از اینرو، هم رقابت و هم آزادی در تفکر اسلامی وجود دارد اما با رقابت و آزادی موجود در غرب متفاوت است. کما اینکه در قرآن داریم:«فاستبقوا الخیرات» یعنی در نیکیها از یکدیگر پیشی بجویید و در واقع با یکدیگر رقابت کنید؛ اما موضوع بحث در اسلام خیلی مهم است. اسلام رقابت درباره هرچیزی را قبول ندارد. اسلام حتی در کیفیت رقابت هم بحث دارد و قواعدی برای آن تدوین کرده است. اصل آزادی هم در اسلام هست؛ اما اسلام درباره حد، قلمرو، کیفیت و محدودهاش بحث دارد. بنابراین اصل رقابت و اصل آزادی را باید در چارچوب دستگاه اقتصاد اسلامی بررسی و تحلیل کرد. داوری دولت هم دقیقا همین جا خود را نشان میدهد. داوری به معنای ایجاد عدالت و توازن در روابط و عملکردهاست.